در کتاب «داستان خوبان» تالیف سید جواد نورموسوی، روایاتی در خصوص سیره و زندگانی کریم اهل بیت(ع) نقل شده که در دو روایت از اخلاق ایشان چنین می خوانیم:
* «روزى حضرت امام حسن مجتبى(ع) سوار بر اسب از جایى مى گذشتند. مردى از شام ایشان را دید و شروع به بدگویى و دشنام به آن حضرت کرد.
حضرت امام حسن(ع) بدون آن که جواب بدگویى هاى او را بدهند رو به او کرده سلام نمودند و با چهره اى خندان فرمودند: اى مرد! فکر مى کنم غریب باشى، و شاید مرا اشتباه گرفته اى. اگر مى خواهى که ما از تو راضى باشیم رضایت خواهیم داد، اگر از ما چیزى بخواهى بتو خواهیم بخشید، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى خواهیم کرد، اگر گرسنه باشى سیرت خواهیم نمود، اگر لباس نداشته باشى لباست خواهیم داد، چنانچه محتاج باشى بى نیازت خواهیم کرد و اگر بار و اثاث خود را بردارى و به منزل ما بیایى و تا زمان برگشت به وطنت میهمان ما باشى برایت بسیار خوب است.
مرد شامى با دقت سخنان امام را گوش داد. برخورد بسیار خوب امام حسن(ع) او را شرمنده کرد. خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. لحن صحبت خود را عوض کرد و مؤدّبانه گفت: شهادت مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمین هستى. از میان تمام خلق خدا، تا به حال تو و پدرت را بیش از همه کس دشمن داشتم، ولى اکنون تو را از همه مردم بیشتر دوست دارم. سپس اثاث خود را به منزل امام حسن(ع) برد و میهمان آن حضرت بود تا هنگامى که به وطنش برگشت.»
* «ابن عباس میگوید: امام حسن مجتبی(ع) در مسجدالحرام اعتکاف نموده و مشغول طواف خانة کعبه بود که مردی از شیعیان خدمتش آمد و گفت: یابن رسولالله! من به فلان شخص مقداری بدهکارم، اگر ممکن است شما قرض مرا ادا کنید. فرمود: متاسفانه در حال حاضر پولی در اختیار ندارم. گفت: پس از او بخواهید که به من مهلت بدهد. او مرا تهدید کرده که اگر بدهی خود را نپردازم مرا زندان بیفکند. حضرت طواف خود را قطع کرد و همراه آن مرد براه افتاد تا نزد طلبکارش برود و از او مهلت بگیرد. ابنعباس می گوید: من گفتم یابن رسولالله گویا فراموش کردید که در مسجد قصد اعتکاف کردهاید؟
(چون شخص معتکف، قبل از پایان ایام اعتکاف، حق خروج از مسجد را ندارد) فرمود: فراموش نکردهام ولی از پدرم شنیدم که پیامبر فرمود: هرکس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، چنان است که سالیانی دراز به عبادت پروردگار و شبزندهداری گذرانده باشد.»